Monday, September 2, 2013

short stories

I awoke to searing pain all over my body. I opened my eyes and saw a nurse standing by my bed.
"Mr. Fujima," she said. "You were lucky to have survived the bombing of Hiroshima two days ago. But you're safe now here in this hospital."
Weakly, I asked, "Where am I?"
"Nagasaki," she said.

"Bad luck" by Alan E. Mayer


وقتی بیدار شدم تمام تنم درد می کرد و می سوخت. چشمهایم را باز کردم و دیدم پرستاری کنار تختم ایستاده.
او گفت: «آقای فوجیما. شما خیلی شانس آوردید که دو روز پیش از بمباران هیروشیما جان به در بردید. حالا در این بیمارستان در امان هستید.»
با ضعف پرسیدم: «من کجا هستم؟»
زن گفت: «در ناگازاکی.»

«بدشانسی» نوشته ی الن ایی. مه یر

No comments: